اخبار

اسامی زیبای پسرانه به زبان ترکی با حرف (آ)

در این مقاله اسامی زیبای پسرانه به زبان ترکی را برای شما پدر و مادران عزیز ترک که به تازگی صاحب فرزند شده اید و یا در انتظار تولد فرزند هستید.

نام های زیبا با معنی های زیباتر که امیدوارم توانسته باشم شما را در انتخاب نام فرزند دلبندتان کمک و راهنمایی کرده باشم.

اسامی زیبای پسرانه به زبان ترکی

اسامی ترکی پسرانه

بیش از ۲۶۰۰ اسامی زیبای ترکی پسرانه به همت پرویز زارع شاهمرسی پژوهشگر و نویسنده آذربایجانی گردآوری شده است که به ترتیب حروف الفبا در زیر مشاهده میکنید.

+معنی و تلفظ
گلچینی از صدها اسامی زیبای ترکی پسرانه

تی مدل: سرویس تاریخی و فرهنگی: بیش از ۲۶۰۰ نام زیبای ترکی پسرانه به همت پرویز زارع شاهمرسی پژوهشگر و نویسنده آذربایجانی گردآوری شده است که به ترتیب حروف الفبا در زیر مشاهده میکنید.

بخش ۱ اسامی ترکی پسرانه با ( آ )

آباتای – (Abatay) بزرگوار. (ناپ)

آبادان – (Abadan) برپا. آباد. جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند. بزرگ. مسن. عظیم. ملافه. پوشش. در میان ترکان صفتی است برای اشخاص جوانمرد و بخشنده. (ناپ)

آبار – (Abar) هیکل. هیبت. سرفراز. باشکوه. ایستادگی. (ناپ)

آباران – (Abaran) مبالغه کننده. دروغگو. لافزن. ناظم.

آباغان – (Abağan) عالیجناب.نجیب زاده.کبیر.(ناپ).

آبای – (Abay) قهر.غضب. خشم. روشنی. روشنی بخش. شگرف. بصیرت. دقت. خواهر. خاله. زن لزگی.(ناپ).

آبچار – (Abçar)کاردان. سربراه. مطیع. کسی که کار به چستی انجام دهد. فرز. گردآورنده. مباشر ضبط. مساعدت کردن. یکی از شاخه‎های ۲۴ گانه اوغوزها.(ناپ)

آبراما – (Abrama) اداره. راهبری.

آبی – (Abı) (آقابیگ) رنگ آبی. در زبان ترکی به معنای برادر بزرگ، آقا، جان، روح، عشق است.(ناپ)

آبیدان – (Abıdan) با احساس. بزرگ. بسیار بلند. کار دشوار. بسیار(ناپ).

آبیز – (Abız) روحانی. مربوط به روح.(ناپ).

آبیق – (Abıq) اصیل. با احساس.(ناپ)

آبیقان – (Abıqan) اصیل.(ناپ).

آبیقای – (Abıqay) خاله. گرگ. روشن.(ناپ).

آبیل – (Abıl) دوست داشتنی.(ناپ). کلنگ. پاروی بزرگ. تپه جنگلی داخل باتلاق.

آبیلاق – (Abılaq) سفید و دوست داشتنی. حمله. (ناپ)

آبیلای – (Abılay) سفید و روشن(ناپ).

آبین – (Abın) امیدوار. ممنون. خوش.تخم. دانه. (ناپ).

آبیناق -(Abınaq) کسی که به راحتی خیال رسیده(ناپ).

آبینچ – (Abınç) آسودگی. تسلی. آرامش.(ناپ).

آپاچی – (Apaçı) خرس باز.

آتاب – (Atab) نامگذاری.

آتابای – (Atabay) پدربزرگ. مربی. مقامی‌ در دربار سلجوقیان. پیران کارآزموده که تربیت شاهزادگان سلجوقی به آنان واگذار می‎شد. به صورت «اتابِک» وارد زبان عربی و به صورت «آتابای» و «اَتابک» وارد زبان فارسی و به صورت Atabeg و Atabek وارد زبان انگلیسی شده است.

آتار – (Atar) سپیده صبح. شلیک کننده. پرتابگر. جسارت.

آتاسای – (Atasay) احترام کننده به بزرگان.

آتاشا – (Ataşa) ضمیمه. مربوط.

آتالا – (Atala) مشهور. نامدار. مفتخر. آردابه. خمیر.

آتالان – (Atalan) مشهور. نامدار. مفتخر.

آتالای – (Atalay) مشهور. پدر من.

آتایار – (Atayar) یار پدر.

آتلام – (Atlam) مرحله. گام. قدم.

آتلان – (Atlan) تند. جینقو.

آتمار – (Atmar) قاپی که بتوان با آن بازی کرد.

آتیر – (Atır) تپه بلند. مزرعه غیرقابل کشت. لوازم.

آتیلا – (Atıla) نامی. نامدار. مشهور. مبارز. چابک.(ناپ).

آجار آلپ – (Acar alp) شیرمرد.(ناپ).

آجارای – (Acaray) شیرمرد نورانی. (ناپ).

آجاربای – (Acarbay) بزرگ مرد قوی. (ناپ).

آجارتان – (Acartan) همچون دلاور.(ناپ).

آجارتای – (Acartay) همچون دلاور. (ناپ).

آچابای – (Açabay) سرور عالیمقام(ناپ).

آچابوْغا – (Açaboğa) دلاور محترم. (ناپ).

آچاتای – (Açatay) در کسوت محترمان. (ناپ).

آچاخان – (Açaxan) بزرگ مرتبه. (ناپ).

آچالام – (Açalam) سرآغاز. مقدمه.

آچامای – (Açamay) زینی که به هنگام نخستین سوار شدن کودک بر اسب، بکار برند.

آچانا – (Açana) مته. ابزار سوراخ کردن. گرسنگی.

آچای – (Açay) زیبا و گرامی‌ چون ماه. (ناپ).

آچمان – (Açman) گشاینده. فاتح.

آچون – (Açun) دنیا.

آچون آلپ – (Açun alp) جهان پهلوان. (ناپ).

آچونال – (Açunal) به اندازه تمام جهان.(ناپ).

آچونتاش – (Açuntaş) هم عصر. معاصر.(ناپ).

آچیل – (Açıl) باز. گشوده. آواره. عاجز.(ناپ).

آچیلا – (Açıla) گشاده. باز. متحیر.

آچیلان – (Açılan) باز شدنی. گشودنی. سلاح آتشین.

آچیلای – (Açılay) خنده رو و زیبا مانند ماه.

آچیم – (Açım) زمان گل دادن. زمان گشایش. وحی. پیغام الهی. حاشیه.

آچین – (Açın) ← آچون. مهمانی. عیش. احسان. آگاه. زیرک. وحشی. درنده.

آچینا – (Açına) دوست. دانا. گشوده. به صورت «آشنا» وارد زبان فارسی شده است.

آخابا – (Axaba) سرپایینی. سرازیری.

آخار – (Axar) بستر رود. روند. جاری. جریان رود. سلیس. روان. آهنگدار. مایع. غربت. پرخور.

آخارا – (Axara) گودال. حفره. آخور.

آخاری – (Axarı) مسیر. بستر. جریان. فرزند نخست.

آخاریش – (Axarış) هماهنگی.

آخان – (Axan) جاری شونده. رونده. گذرا. خمار.

آخشام – (Axşam) غروب. هنگام غروب. در زبان فارسی، فعلی به نام «آخشام زدن» یا «آقشام زدن» وجود دارد. منظور از آن این است که به هنگام غروب آفتاب طبل نوبت بر در پادشاهان و حکام نواخته می‎شد. در ادبیات نظامی ایران پیش از پهلوی، به معنای مراسم صبحگاه و شامگاه استفاده می‎شد.

بخش ۲ اسامی ترکی

آخمار – (Axmar) خمار.

آخمان – (Axman) جاری. رو به جلو. آغل رو باز.

آخنال – (Axnal) جاری. روان.

آخیدان – (Axıdan) جاری کننده.

آخیش – (Axış) روند. بستر. مجرا. سیلان. عشوه. طنازی.

آخیل – (Axıl) سوزن. پیکان. آبشش ماهی.

آخیم – (Axım) بستر. روندکار. جریان.

آخین – (Axın) آب جاری. سیل. جریان. بی‎قراری. سمتی که آب به آن جریان دارد. حمله. جریان الکتریسیته. حرکت انبوه انسانی. انبوه. سیل جمعیت.

آدار – (Adar) آذر. آتش. نام خدای آتش. جستجوگر. نامدار.

آداش‎ – (Adaş) همنام. هم اسم. دو تن که یک نام داشته باشند، هرکدام نسبت به دیگری آداش خوانده می‎شوند. به همین صورت و معنا وارد فارسی شده است.

آدال – (Adal) صادق. راستگو.

آدالان – (Adalan) آد+آلان. نام آور.

آدالی – (Adalı) اهل جزیره. جزیره نشین.

آدان – (Adan) لیاقت. سزاواری.

آدانیر – (Adanır) نام آور. خوشنام.(ناپ).

آدای – (Aday) خشنودی. تشکر. خرسندی. نامزد. کوچکترین خویشاوند. سگ.

آدبای – (Adbay) آد+ بیگ. بزرگنام.(ناپ).

آدرا – (Adra) زمین بایر.

آدراش – (Adraş) خداحافظی. وداع.

آدسای – (Adsay) مرد محترم.

آدلی – (Adlı) نامدار. بنام. دارای نام. به یاد ماندنی.

آدلیم – ‌(Adlım) نامدار. مشهور.

آدی بای – (Adı bay) آدی+ بیگ. بزرگنام.(ناپ).

آدین – (Adın) دیگری. جدا. غیر. مشهور. نام آور.

آدینا – (Adına) جمعه. از طرف. بنام. به نمایندگی.

آذرتاش – (Azərtaş) سنگ آذرین.

آرات – (Arat) شخص جسور. آبیاری زمین قبل از کشت و بذرپاشی. جسارت. ماهی مرگ یا ترسناک در باور ترکان.

آراتا – (Arata) مزرعه‎ای که شخم خورده، آبیاری شده و آماده کاشت است. مزرعه‎ای که پس از کاشت، شخم و آبیاری شده.

آراتان – (Aratan) ماهی مرگ یا ترسناک در باور ترکان.

آراتی – (Aratı) امانت. جایزه.

آراز – (Araz) غوغا. جار و جنجال. جنگ. بخت. اقبال. سعادت. نیک بختی. دشمن. پهلوان آذربایجانی. رودخانه ارس. قهرمان منسوب به قوم آس. قهر کرده. با فاصله. درد. بیماری. سرما. سیل. جریان شدید آب. رمضان.

ادامه مطلب  داشتن ابروهای پرپشت با روغن های طبیعی

آرازان – (Arazan) خوشبخت. سعادتمند.

بخش ۳ اسامی ترکی پسرانه

آراس – (Aras) موی اسب. پشم ضخیم. طالع. بخت. پهلوان آذربایجانی.

آراسا – (Arasa) سیار. بسیار گردش کننده.

آراستا – (Arasta) معصوم. بی گناه.

آراسیل – (Arasıl) موازی. پارالل.

آراش – (Araş) دو رگه. جستجو. کاوش.

آراشان – (Araşan) آب معدنی.

آراشما – (Araşma) جستجو. کاوش. خبرگیری.

آرال – (Aral) دریایی که میان کوهها باشد. دریاچه. میانه بالا. اتاق. میانه. جنگل. نیزار یا خارزار دور برکه ها. جزیره. رشته کوه. کوهی که مرز میان اروپا و آسیاست.

آرالاش – (Aralaş) متمرکز. پشته. انبوه. مخلوط. نیمه. جسمی شامل دو یا چند ماده ناهمگون و قابل جداسازی به روشهای مکانیکی. دو حالت متفاوت. دخالت.

آراما – (Arama) تحقیق. کاوش.

آرامان – (Araman) سمبل پاکی. مرد پاکیزه. هوس.

آران – (Aran) جای گرم. دشت. هموار. قشلاق. طویله اسب. آخور. ناحیه‎ای در میان رودهای کور و ارس. در اغلب منابع جغرافیایی به صورت ارّان و آلبان آمده است. نوعی مکتب فرش در قره‎باغ. سیخهایی که برای صید در رهگذر وحوش نصب ‎کنند. محوطه‎ای که برای خوابگاه دواب سازند.

آرانتا – (Aranta) بسیار جستجو کننده.

آراوان – (Aravan) فلاخن. تیرکمان مخصوص بچه ها برای زدن پرنده. خاک انداز.

آرایان – (Arayan) بررسی کننده. کنترلچی.

آرباس – (Arbas) مرد بسیار قوی.

آربان – (Arban) سعادت. کامروایی.

آربای – (Arbay) آر+بیگ. دلاور و بلندپایه. حاکم.

آربیل – (Arbil) آر+بیل. دلاور دانا.

آربین – (Arbin) زیاد. بسیار. ژرف. بیشمار.

آرتا – (Arta) مرتبه. رتبه. مقدس.

آرتابای – (Artabay) سپهسالار.

آرتات – (Artat) آشفته. خراب.

آرتاس – (Artas) آبشار.

آرتاش – (Artaş) همراه. دوست.(ناپ).

آرتالان – (Artalan) پس زمینه.

آرتام – (Artam) باارزش. رجحان. برتری. پایان. بهره.(ناپ).

آرتان – (Artan) افزایش یابنده. افزوده. زمان طلوع خورشید. خرابکار.

آرتوت – (Artut) ارمغان. هدیه.

آرتوم – (Artum) تلاشگر. با ارزش. برتری.(ناپ).

آرتون – (Artun) جدی. متین. باوقار. باوجدان. زیره (گیاه).

آرتیت – (Artıt) ارمغان. هدیه.

آرتیلان – (Artılan) زیاد شونده.

آرتیمان – (Artıman) سمبل زیادت.

آرتین – (Artın) معصوم. سرشار. بلور.

آرجان – (Arcan) پاک نهاد. دلاور. قوی هیکل. (ناپ).

آرچان – (Arçan) روشن. نورانی.

آرچیل – (Arçıl) پاکیزه. تمیز. خجالتی. آزرمگین.

آرچین – (Arçın) مأمور بلندپایه. کدخدا. کمان(ناپ).

آرخاداش – (Arxadaş) پشتیبان. دوست. حامی. به صورت «آرقداش» به همین معنا وارد لهجه های عراقی و لیبیایی زبان عربی شده است.

آرخاش – (Arxaş) پشت به پشت. هماهنگ. مداوم. جایی که باد آنجا را نگیرد.

آرخاما – (Arxama) رسیدگی.

آرخان – (Arxan) رهبر پاک. عقب. پس. طناب. سو. جهت. طرف. دور. بعید. نهایت.(ناپ)

آرخانا – (Arxana) آسوده خاطر. آب پنیر.

بخش ۴ اسامی ترکی پسرانه :

آرخاییش – (Arxayış) پشتوانه.

آرخایین – (Arxayın) مطمئن.

آردارا – (Ardara) ادامه. دوام. پستو. پیچیده. مبهم.

آرداش – (Ardaş) متوالی. پی در پی.

آرداشان – (Ardaşan) کنده ای که روی آن هیزم شکنند.

آردال – (Ardal) نایب قهرمان.

آردالا – (Ardala) درشت. بزرگ. پس و پیش. کیف آویزی بغلی. زنگ بزرگی که به آخرین شتر کاروان بندند.

آردالان – (Ardalan) مردافکن.

آردالی – (Ardalı) نایب قهرمان.

آردانا – (جان)(Ardana) گوساله یا شتر یک ساله.

آرداوان – (Ardavan) ماده. مؤنث.

آردای – (Arday) ولیعهد.

آردل – (Ardəl) پسوند.

آردیل – (Ardıl) از عقب آینده. بچه دوم. خلوت. آردل. فرّاش. مأمور اجراء. چاپار. نوبت گیرنده. کاتب. نامه رسان. خادم مکانهای دینی. فردی که اسب افسر و مافوقش را می‎آورد و خود نیز سوار اسب خود شده و پشت سر او حرکت می‎کند. فرّاشی که برای خواندن و احضار سپاهیان یا گناهکاران و مدعی علیهم می‎فرستادند. به همین صورت و به معنای سرباز در خدمت صاحب منصبان و یا امربر وارد ادبیات نظامی ایرانی شده است.

آردیم – (Ardım) گام. قدم.

آردین – (Ardın) پی. پشت. پشتیبان.

آرسات – (Arsat) معتدل.

آرسال – (Arsal) حیوان دو جنسه. سخت. دلاورگونه. مردانه. برجسته. زنی که بسیار به شوهرش دلبسته و وابسته باشد.

آرسام – (Arsam) عزت.

آرسان – (Arsan) مانند قهرمانان. شاد. دلاور پرآوازه. پاکنام.(ناپ).

آرسای – (Arsay) دلاورگونه.

آرسون – (Arsun) افندی. سرور. به راحتی رسیده. آرام.

آرسیق – (Arsıq) موخرمایی. مایل. خمیده. دختری که بکارتش به سختی زایل شود. .(ناپ)

آرسیلان – (جان)(Arsılan) شیر.

آرسین – (Arsın) استقلال. رهایی. رها. آزاد. معصوم. تجزیه. آزمایش. دلاورگونه. همانند پهلوانان. (ناپ).

آرشات – (Arşat) تحقیق. پژوهش.

آرشاک – (Arşak) پهلوان شکست ناپذیر. کاسه زانو.

آرشان – (Arşan) آبگرم. آب معدنی. آب گازدار.

آرشین – (Arşın) واحد طول برابر ۷۱ سانتیمتر یا ۳ وجب.

آرغاز – (Arğaz) نه لاغر و نه چاق. (ناپ).

آرقان – (Arqan) کمند. به صورت Аркан به همین معنا وارد زبان روسی شده است.

آرقای – (Arqay) همه جانبه. شاخه شاخه.

آرکار – (Arkar) حلقه گردن سگ. قلاده.

آرگون – (Argün) روز تمیز. روز پاک.(ناپ).

آرلات – (Arlat) نخستین پسر. پسر ناز پرورده مادر.

بخش ۵ اسامی ترکی پسرانه :

آرلان – (جان)(Arlan) جنس مذکر سگ، گرگ یا روباه.

آرمان – (Arman) قابل جستجو. باادب. نیکو. خواسته. هدف. خیال. رویا. در میان قزاقها به معنای دوردست و گذشته کاربرد دارد. به همین صورت و در معنای هدف بزرگ وارد زبان فارسی شده است.

آرمین – (Armın) آرام. ملایم. نرم.

آرنا – (Arna) رودخانه. نامزد. راه. جدول رودخانه. عداوت.

آرناش – (Arnaş) توانایی. نیرو. درمان.

آرناو – (Arnav) بخشش.

آرواش – (Arvaş) افسون. جادو. فالگیر. جاوگر.

آریت – (Arıt) مانده. بیات. خشک. تمیز. صاف. باناموس.

آریدان – (Arıdan) تمیز کننده.

آریس – (Arıs) صاف. زلال. شرم. عار.

آریسان – (Arısan) دارای نام و شهرت پاکیزه.

آریستا – (Arısta) معصوم. بی گناه.

آریش – (Arış) حل. تجزیه. میله بین چرخهای اتومبیل. محور چرخهای ارّابه. چاودار. پاکیزه.

آریل – (Arıl) پاکیزه. شفا. الهه پاکیزگی در باور ترکان.

آریم – (Arım) دلاور. بزرگ. خستگی.

آریمان – (Arıman) مرد پاکیزه. مرد درستکار.

آرین – (Arın) تمیز. نیکو. بزرگ. سنگین. دشوار. ژرف.

آرینان – (Arınan) پاکیزه شونده.

آزالان – (Azalan) کاهش یابنده. نزولی.

آزنا – (Azna) راه تنگ. گذرگاه تنگ.

آزیرال – (Azıral) غذا. طعام.

آسابا – (Asaba) پرچم. بیرق. وارث. خلیفه. مالی که از مرده به همسرش برسد. خویشاوند درجه دو. سطح مزرعه.

آسال – (Asal) اصلی. بنیاد. چیستان. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.

آسالات – (Asalat) اصالت. بنیاد.

آسانتا – (Asanta) بسیار آویزان کننده.

آساو – (Asav) سرکش. نافرمان. بی لگام. وحشی.

آساوان – (Asavan) مأنوس. دقیق.

آسای – (Asay) آویزان.

آسپار – (Aspar) مفید. سودمند.

آستال – (Astal) زیور . زینت.

آستام – (Astam) فراوان. بسیار. فایده.

ادامه مطلب  از بین بردن موهای پشت لب با روش های خانگی

آسرا – (Asra) پایین. زیر. پست. رذل.

آسلان – (Aslan) شیر(حیوان). درصد. فایده.

آسلانتاش – (Aslantaş) شیرآسا.

آسمار – (Asmar) آواره.

آسمان – (Asman) فضا. آویزان کننده. گاونری که پس از بزرگ شدن، اخته کرده باشند. جای آویختن فانوس و چراغ. به صورت «آسمان» وارد زبان فارسی شده

است.
آسنو – (Asnu) نازنین. طناز.

بخش ۶ اسامی ترکی پسرانه :

آسو – (Asu) اسب ناآرام.

آسوا – (Asva) ارزاق.

آسوتای – (Asutay) ناآرام چون اسب سرکش(ناپ).

آسیرا – (Asıra) تربیت. پرورش.

آسیل – (Asıl) عالی. ارزشمند.

آشات – (Aşat) مهمانی. طعام. ولیمه. بیشتر. اضافه.

آشادا – (Aşada) خوراکی. غذا.

آشار – (Aşar) متلاطم. طغیان کرده. سرریزکنان. سرریزشده. غلطان. گله شتر. عامل. ترشی رسیده. همیاری.

آشال – (Aşal) بسیار. فراوان.

آشاما – (Aşama) مرحله. درجه. پله نردبان. پلکان. نردبان.

آشامات – (Aşamat) تنومند. احتشام. حشمت.

آشامان – (Aşaman) بزرگ قبیله. رئیس.

آشان – (Aşan) افتان. باعزم.

آشانا – (Aşana) ورودی خانه. داخل خانه. انبار ارزاق.

آشاوا – (Aşava) داد و فریاد

آشای – (Aşay) نهایت. غایت. افتان.

آشنان – (Aşnan) نام رب النوع غلات در سومر.

آشنو – (Aşnu) صبح اول وقت. ابتدا.

آشنی – (Aşnı) ازلی. پیشین. آشنا. دوست داشتنی.

آشوان – (Aşvan) آسیابان.

آشور – (Aşur) با غیرت. شکست ناپذیر.

آشولا – (Aşula) مردی دارای اراده خلل ناپذیر.

آشیر – (Aşır) زمان. دوره. عصر. قرن.

آشیرا – (Aşıra) واسطه. وسیله. بالکن.

آشیرات – (Aşırat) بسیار. زیاد.

آشیرال – (Aşıral) کارآزموده. مجرب.

آشیل – (Aşıl) آجیل. تنقلات.

آشیم – (Aşım) جفتگیری حیوانات.غضب. قابلیت.

آشین – (Aşın) تمدید. سبقت. برتر. گذرنده.

آشینا – (Aşına) گرگ ماده. دختر زیبا. به معنای نزدیک نیز به کار می‎رفت. این واژه چینی یا در واقع «شئنی» شکل تحریف شده «قورت» در زبان مغولی است.

آشیو – (Aşıv) خشم. مبالغه.

آغ ار – (Ağ ər) پاک نفس. دلاور نیک سیرت. (ناپ).

آغ بولود – (Ağ bulud) ابر سفید. تمیز چون ابر.(ناپ).

آغ پای – (Ağ pay) پاکدامن.(ناپ).

آغ پوْلاد – (Ağ polad) فولاد سفید. تمیز و محکم چون پولاد.(ناپ).

آغ چورا – (Ağ çura) فرشته نیکی در دین شمنها. پاک نفس. (ناپ).

آغ خان – (Ağ xan) نام خدای نیکی و روشنی در دین شمنها.(ناپ).

آغ دومان – (Ağ duman) مه سفید.(ناپ).

آغار – (Ağar) سنگین. متین. وزین. شادی دل. عروج. رفتن به آسمان.(ناپ). نوعی حشره از تیره عنکبوتها. (Acarina). بالا رونده.

آغامان – (Ağaman) سربلند. حاکم. مالک.

آغای – (Ağay) ماه بدر و سفید. ماه روشن. همچنین از ریشه (آقابیگ) به معنی آقا و سرور نیز به کار می‌رود.

آغایا – (Ağaya) معقول. هماهنگ.

اسامی ترکی پسرانه بخش ۷ :

آغجا بیگ – (Ağca bəy) انسان تمیز و پاکیزه.(ناپ).

آغچین – (Ağçın) مردی دارای سخن معتبر. باناموس.

آغمان – (Ağman) پاکدامن. مرد سفید چهره. بهانه. طرف سنگین بار. مرکز ثقل. پاکیزه. قصور.

آفشین – (Afşın) زره. تن پوش جنگی فلزی.(ناپ). آپچین یا اوپچین نیز گفته می‎شود.

آلاتا – (جان)(Alata) گوسفند یا بز مریض یا ناتوانی که با گله همراهی نکند. مخلوط. معجون. نانی از مواد مختلف. پرتگاه. دو رگه.

آلا تاش – (Ala taş) شراره. آتشپاره. شرر. خسته.

آلاتاو – (Alatav) زمین نیمه خشک. وضعیتی که آهن هنوز کاملاً ورنیامده است. متوسط.

آلاچا – (Alaça) ابلق. رنگ به رنگ. نوعی قماش پنبه‌ای راه راه.

آلادا – (Alada) انس. الفت. آلوده. مبتلا.

آلادان – (Aladan) به هنگام طلوع شفق. صبح زود.

آلادی – (Aladı) چوب مخصوص گردو زنی.

آلار – (Alar) شفق. سرخ. طلایی. صبح کاذب. زردی. گیرنده. دریافت کننده.

آلارتی – (Alartı) سیاهی. شبح.

آلاری – (Aları) حاصل.

آلاسا – (Alasa) کوچک. کوتاه.

آلاسام – (Alasam) کوتاه.

آلاسان – (Alasan) بزرگ. نوعی بیماری گیاهی.

آلاسی – (Alası) گرفتنی. هدف. طلبکار. بستانکار. هدف.

آلاسیم – (Alasım) لازم. آرام. ابله. بی فکر.

آلاشار – (Alaşar) عقیم. جوانی که صورتش لکه سفیددارد.

آلاشمان – (Alaşman) دو رگه.

آلام – (Alam) شتاب. عجله. مهلت. فرصت. احترام. عزت. درمان. معالجه. صبر. طاقت. حوصله. نیرو. نفوذ.

آلامان – (Alaman) بی‎خانمان. موش خاکستری. گروه مردم. حمله نامرتب. طایفه غارتگر بی‎خانمان.

آلامای – (Alamay) اطراف. جوار. آغشته به روغن.

آلامیر – (Alamır) لذیذ.

آلانا – (Alana) میوه خشک شده که داخلش را بادام و گردو پر می‌کنند.

آلانتا – (Alanta) بسیار گیرنده.

آلانتای – (Alantay) گلگونه. سرخ فام.

آلانیر – (Alanır) محصول.

آلاو – (Alav) شعله. لهیب. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.

آلاوا – (Alava) خاک سفید که برای سفید کردن دیوار خانه‌های روستایی استفاده می‌شود. پهنه آسمان.

آلاوان – (جان)(Alavan) تمساح. نهنگ.

آلاوی – (Alavı) حواله. پرداخت.

آلای – (Alay) (هالای) صف. جماعت. دسته مردم. مراسم. هنگ. ماه سرخ. فلات. حمله. هجوم. مسخره. ریشخند. دیگر. متفاوت. تفاوت. فرق. به صورت «الالای» به معنای سپاه مرکّب از چند لشکر و ارتش مرکّب از چند لشکر وارد لهجه‌های عراقی، مصری و سوری زبان عربی شده است. در لهجه لیبی نیز به صورت جمع «الایات» کاربرد دارد. عربی آن الفیلق است. وگرنه. یا.

آلایات – (Alayat) زیبایی.

آلایدا – (Alayda) حال آنکه. در حالی که.

آلایسا – (Alaysa) محل جمع شدن آب در وسط قایق.

آلایلا – (Alayla) دقیق. مو بمو.

آلبا – (Alba) خدمت. سرویس. قرض. دِین.

آلبار – (Albar) آخوری که از سه جهت با نی و شاخه بسته شده باشد. اتاق خدمتکاران. سالمند.

آلبان – (Alban) باو و چادر سرخ. تمساح. غنیمت. خراج. خشنود. زور. اجبار.

آلبای – (Albay) آلای بیگ. سرهنگ.

آلبیر – (Albır) آراسته. شیک.

آلبین – (Albın) دروغگو (گویش قرقیزی). فرشته محافظ شکارچیان(گویش خاکاس). تضرع هنگام معالجه.

آلپ – (Alp) نیرو. توان. دلیر. پهلوان. سرسخت. لقب پهلوانان ترک. دشوار. سنگین.

آلپان – (Alpan) حداکثر.

آلپایا – (Alpaya) دلاور بی‎باک.

آلتار – (Altar) محراب.

آلتام – (Altam) گام. قدم.

آلتان – (Altan) شفق سرخ. سرخ. آلتین در زبان مغولی است. حاکم یا امپراتور ساکن در پایتخت. حداکثر. شصت.

آلتای – (Altay) روح والایی که بر گستره زمین فرمان می‎راند. کوه بلند در جنگل. کوهستانی در شمال چین.

آلتمان – (Altman) پادشاه طلایی.

آلتون‎ – (Altun) زر. طلا. زر سرخ. از نامهای زنان ترک. معادل اولان مغولی است. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی و لهجه های مصری و سوری زبان عربی

شده است.

بخش ۸ :

آلتین – (Altın) ← آلتون. زیرزمین. زیرین.

آلچین – (Alçın) پهلو و کناره کوه. سرخ. قرمز. پرنده‌ای کوچک و قرمز رنگ.

آلخا – (Alxa) گردنبند.

آلخان – (Alxan) خان سرخ. خندقی که به صورت اریب کنده شده باشد.

آلخیم – (Alxım) به صورت برکه درآمدن و جاری شدن. متمایل.

آلداس – (Aldas) تند. سریع.

آلدان – (Aldan) بسیار. فراوان. ضخیم. ژرف.

آلدیش – (Aldış) پذیرش. قبول.

ادامه مطلب  اسامی ترکی پسرانه با حرف (الف)

آلقاس – (Alqas) پراکنده.

آلقاسان – (Alqasan) تپش. ضربان. زحمت.

آلقاش – (Alqaş)کننده. کوشا. رابطه. معتاد. نابود کننده. درهم برهم. ← آرغاج.

آلقان – (Alqan) پیروز. فاتح.

آلقای – (Alqay) درهم ریخته. پریشان.

آلقون – (Alqun) تپه. بلندی.

آلقیش – (Alqış) استقبال. پیشباز. دعا. دعای خیر. تسلی. تظاهرات. آرزو. خواسته.

آلمار – (Almar) انبار.

آلماش – (Almaş) ضمیر (دستور زبان). نوبت. دوره. داد و ستد. مشابه.

آلمال – (Almal) لازم. ضروری.

آلموس – (Almus) پیروز. فاتح.

آلمیش – (Almış) خریده. گرفته. فاتح. پیروز.

آلمیلا – (گیا)(Almıla) سیب.

آلمین – (Almın) زیرک. ناقلا.

آلنات – (Alnat) آماده.

آلناش – (Alnaş) حافظه.

آلنام – (Alnam) اقتباس. اخذ.

آلوان – (Alvan) مالیات.

آلیب – (Alıb) خواهان. خواهنده. دلاور.

آلیت – (Alıt) محل دریافت. محل خرید.

آلیر – (Alır) مزد. کارانه. دقیق. مُرده.

آلیس – (Alıs) جایی که نور آفتاب به آنجا نخورد.

آلیستا – (Alısta) تربیت شده. ورزیده. آماده.

آلیشار – (Alışar) عادت پذیر.

آلیشان – (Alışan) شعله ور. نوعی گیاه. (Dictamnus).

آلیشیم – (Alışım) دوستی. ائتلاف. رفتار.

آلیمان – (Alıman) کلبه.

آلین – (Alın) دریافت. خرید.

آلیندی – (Alındı) قبض رسید.

آماج – (Amac) نشانه. هدف. ابزار کشت. خاک توده کرده که نشان تیر را بر آن نصب کنند. آماجگاه. نشان. پرتاب تیر تا مسافت یک بیست و چهارم فرسنگ برابر با ۵۰۰ قدم یا ۲۵۰ متر. آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند. مجموع آهن جفت، گاو آهن و سپار. در اصل «آماچ» از ریشه «اومماق» یعنی امید داشتن است که به مرور زمان آماچ شده است. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.

آمارات – (Amarat) کوشا. زرنگ. ماهر.

آمتان – (Amtan) طعم.

آمران – (Amran) خمار. شیفته. شیدا.

آمو – (Amu -Amuy) گاونر. جیحون. رودی در ترکستان.

آنا دال – (Ana dal) وسیله چوبی سه شاخه بزرگ که برای حمل محصول از مزرعه به خرمن استفاده شود.

آناداش – (Anadaş) خواهر. برادر. خویشاوند.

آنار – (Anar) تیزهوش. فهیم. به آنجا. چنان.

آناشا – (Anaşa) نوعی مادّه مخدر که از خشخاش به دست می‌آید. اندیشمند. فکور.

آنان – (Anan) تیزهوش.

آندار – (Andar) سرور آتش یا الهه گیاه در باور ترکان.

آنداش – (Andaş) هم قسم.

آندال – (Andal) پراکنده. سرسام.

آندای – (Anday) معنی. مفهوم. محتوا.

بخش ۹ :

آنسال – (Ansal) عقلانی. ذهنی.

آنلار – (Anlar) اطراف. محیط. فهیم.

آنلام – (Anlam) فهم. احساس.

آنوشا – (Anuşa) ابدی. دائمی. جاوید.

آنیت – (Anıt) اثر. یادگار. بنای تاریخی. بنای یادگاری.

آنیش – (Anış) تفاهم. یادآوری. خاطره. تصور. اندیشه.

آنیل – (Anıl) تماماً. همگی. خفیف. آرام. حافظه.

آنیم – (Anım) ادراک. یادواره.

آوال – (Aval) قضا. جنگ. آواره. عامی. محلّه. انگل.

آوان – (Avan) وضعیت. دشمن. بدخواه. عالی. بلند. زمینی که به سختی شخم بزنند. مأمور دولت. پرخور. درشت.

آوانا – (Avana) اجتماع. تمرکز.

آوانتا – (Avanta) وردست و کمک حال شخص آبیاری کننده مزرعه. (گویش خوی). آواره. ولگرد.

آوانی – (Avanı) باتدبیر. محتاط.

آوای – (Avay) آرام. آهسته.

آودان – (Avdan) منطقه. قسمت. کشیش. متصدی. حکایت. داستان. یکشنبه.

آورال – (Avral) اعزام شدن برای کاری با عجله و فوری.

آوراما – (Avrama) پایش. مراقبت.

آوران – (Avran) شکمو. پرخور.

آورانا – (Avrana) لگن. دیگ بزرگ. سر گُنده.

آوسال – (Avsal) ضروری. لازم. تند. علاقمند به شکار.

آوشار – (جان)(Avşar) گوسفندی که شیرش زیاد باشد. جمعه. ژاندارم سواره. ماهر. قمه. جوشیدن شدید بکمز پیش از پختن.

آوشین – (Avşın) آلت شکار. زره. سپر. رئیس قبیله.

آولام – (Avlam) مجموعه. جُنگ.

آولان – (Avlan) عادت. شکارچی.

آومان – (Avman) لایق. سزاوار.

آویت – (Avıt) مهربان.

آویر – (Avır) لباس. پوشش. محیط. پیرامون. دایره.

آی بارس – (Ay bars) ماننده ماه زیبا و چون ببر درنده.

آی گون گؤر – (Ay güngör) روز روشن ببین. (ناپ).

آیابای – (Ayabay) کاملاً. تمام و کمال.

آیاتا – (Ayata) خدای آسمان در میان ترکان قدیم.

آیاتان – (Ayatan) گودال کوچک پر شده از آب باران.

آیار – (Ayar) استثناء. مهوش. خوش رو. نکته سنج. پر محصول. (ناپ).

آیارتا – (Ayarta) کسی که کار دیگران را خوب نکند.

آیاز – (Ayaz) نسیم خنک سحر. هوای صاف و خیلی سرد. شب بدون ابر و سرد. کوشا. پرتلاش. دقیق. نام غلام محبوب سلطان محمود غزنوی که از طایفه ترک اوْیماق بود. به صورت ایاز و ایاس وارد فارسی شده است.

آیاش – (Ayaş) روشنایی مهتاب. دوست. همراه.

آیام – (Ayam) آرام. هوا.

آیاما – (Ayama) لقب. لقب دهی.

آیان – (Ayan) گردش کننده. ژرف. عمیق.

آیانا – (Ayana) ژرف. عمیق.

آیانات – (Ayanat) کمک. یاری.

آیانتا – (Ayanta) تنبل.

آیبار – (Aybar) همچون ماه. هیبت. شکوه. ماه تمام.

آیباش – (جان)(Aybaş) قوچی دارای شاخی به شکل ماه.

آیبان – (Ayban) کَل. نیرومند. نرینه.

آیبای – (Aybay) لیاقت. سزاواری.

آیتات – (Aytat) اندیشه. تفکر. تصمیم.

آیتار – (Aytar) بشارت دهنده.

آیتاک – (Aytak) خطیب. گوینده.

آیتان – (Aytan) بشارت دهنده. مقارنه ماه و زهره.

آیتون – (Aytun) ماه شب.

آیتیش – (Aytış) گفتگو. خطاب. مذاکره. مشاعره.

آیتیم – (Aytım) ترانه. جمله.

آیتین – (Aytın) مبارک. مهتاب.

آیچین – (Ayçın) برای ماه.

آیدار – (Aydar) کاکل. پرچم. پرچم گل.

آیداس – (Aydas) نیرومند.

آیداش – (Aydaş) پوست و استخوان. بسیارلاغر. ضعیف. هم ماه (دو بچه که در ک ماه بدنیا آمده باشند). نوزادی که سالش تمام نشده باشد.

آیدال – (Aydal) تحت مراقبت. تحت تعقیب.

آیدیل – (Aydil) دارای زبانی پاک چون ماه.

آیدین – (Aydın) نیرو. توان. روشن. واضح. نورانی. امیدبخش. مهتاب. روشنفکر. (ناپ).

آیراتا – (Ayrata) بویژه. علی الخصوص.

آیرال – (Ayral) استثنایی. برگزیده.

آیریم – (Ayrım) مرز. فرق. تفاوت. محل انشعاب راه. موافقت نامه. قرارداد. قرار قضایی. حکم. سکانس. گردشی که در ممر آب و رودخانه‌ها باشد. نمد زین. سکه

هایی که زنان برای زینت به سرشان بندند.

آیسار – (Aysar) بی‎قرار. بوقلمون صفت. هر لحظه به شکلی.

آیغای – (Ayğay) فریاد. لحظه بهترین شکل ماه. بانوی بزرگوار. (ناپ).

آیقان – (Ayqan) صمیمی. بااحساس.

آیلام – (Aylam) دایره. حلقه. زمان طولانی. دیرزمان.

آیلاما – (Aylama) انتظار. تداوم. گردش. تاب (بازی).

آیلان – (Aylan) همراه ماه. شبیه ماه. دایره. حیران. شگفت زده. آشکار. ویراژ.

آیلانا – (Aylana) دایره. اطراف. محیط.

آیمان – (Ayman) شخص پاکیزه چون ماه. اتاق رو باز. چشم گرد. الک. غربال. متحمل (اسب).

آیوا – (گیا)(Ayva) میوه به.

آیواز – (Ayvaz) خدمتکار مخصوص. مرد. شوهر. مهوش. زیبا. کل. بی مو. زمخت. ناشنوا. پزشک کشتی. نابینا. به صورت عیوض نیز نوشته می‌شود.

آیوان – (Ayvan) میدان.

اسامی ترکی پسرانه این نام های زیبا بودند. اگر شما نام جدید سراغ دارید, در قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.

اسامی ترکی دخترانه

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا